[ چون خبر غارت بردن یاران معاویه را بر أنبار شنید خود پیاده به راه افتاد تا به نخیله رسید . مردم در نخیله بدو پیوستند و گفتند اى امیر مؤمنان ما کار آنان را کفایت مى‏کنیم . امام فرمود : ] شما از عهده کار خود بر نمى‏آیید چگونه کار دیگرى را برایم کفایت مى‏نمایید ؟ اگر پیش از من رعیت از ستم فرمانروایان مى‏نالید ، امروز من از ستم رعیت خود مى‏نالم . گویى من پیروم و آنان پیشوا ، من محکومم و آنها فرمانروا . [ چون امام این سخن را ضمن گفتارى درازى فرمود که گزیده آن را در خطبه‏ها آوردم ، دو مرد از یاران وى نزد او آمدند ، یکى از آن دو گفت : من جز خودم و برادرم را در اختیار ندارم ، اى امیر مؤمنان فرمان ده تا انجام دهم امام فرمود : ] شما کجا و آنچه من مى‏خواهم کجا ؟ [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :26
بازدید دیروز :0
کل بازدید :884
تعداد کل یاداشته ها : 1
03/12/28
10:34 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
بهاره خیرآبادی[0]

خبر مایه
عناوین یادداشتهای وبلاگ
دعایش مستجاب شد... عناوین یادداشتها[1]

نوشته بود:اگر ممکن است دست هایم را از کفن بیرون بگذارید و چشم هایم را نبندید که همه بدانند با چشم باز از این دنیا رفته ام.

دست هایش را گذاشتند،امّا چشمانش...در همان سری بود که در هویزه از بدن جدا شده بود؛حتما هم باز.

نوشته بود:وصیت نامه را نوشتم تا آیندگان بخوانند و بدانند که ما بی هدف نجنگیدیم

دانستند که بی هدف نجنگیده اند،البّته وصیت نامه ای در کار نبود؛اصلا جنازه ای باقی نمانده بود،این مرام توپ مستقیم است.

نوشته بود:من ِحقیر مالی ندارم که در راه خدا بدهم،جز یک جان بی ارزش که در راه خودش فدا خواهم کرد.

نه تنها جانش را،تمام وسایلش همراهش را صدقه داده بود،کمی قبل تر از رفتنش!

 نوشته بود:برای جنگ با کفّار می روم؛اگر برگشتم دعا کنیدکه دوباره بتوانم عازم میدان کارزار شوم.

برای نهمین بار،دیگر دعایی لازم نبود؛او برنگشته بود.

نوشته بود:بدانید که آگاهانه در این راه قدم نهاده ام ،چرا که خون سرخ شهیدان صدایم می زنند.

خمپاره که آمد،ماشین که چپ شد، هم رزمش صدایش زد،پاسخی نشنید...

پاسخ به ندای خون سرخ شهید این قدر بی صدا بود؟

نوشته بود:به خدا سوگند می خورم این راه را آگاهانه و عاشقانه انتخاب کرده ام تا خون ناقابلم را به مولایم هدیه کنم.

خانواده می گفت که او هیچ وقت سوگند نخورده بود،به جز...

نوشته بود:این عمر چقدر زودگذر است و در نتیجه چه می خواهیم بکنیم؟...پس چه بهتر که خود را به همراه دوستان در کنار یار ببینیم.

عمر ِاو چقدر زود گذشته بود!...جشن هجده سالگی اش را در بهشت زهرا گرفتند.

نوشته بود:اللهم اجعل من الطالبین بدم المقتول بکربلا

کربلای چهار بود یا پنج که بالاخره دعایش مستجاب شد.

  نوشته بود:همیشه خجالت می کشم در پیشگاه خدا بایستم و عبادت کنم...با این وجود یاد این آیه می افتم که می گوید:«لا تنقطوا من رحمة الله...»

خجالت می کشید یا نه،معلوم نشد.امّا وقتی ترکش مجبورش کرد به سجده برود دیگر سربرنداشت...


90/4/20::: 4:24 ع
نظر()